پناه
سرپناه من شد ...حریم امن چشمهاي تو....
اینروزها بی
سرپناه ....ازنگاه
هر غریبی ...
میشکنم ... می هراسم
گاه در
تنهائی هاي خود
می اندیشم ...
چه شد که تو را پناه خود دانستم...
در حالی که مدتهاست
بی پناهم
....بی
تو ....بی
عشق تو ...
بی هُرم داغ نفسهاي تو....
چه شد
که دلت آمد
نمانی کنار این
همه دلدادگی ...
محبوبم
خدایا ........گرفتی اش .....
کاش مرا قدري فراموشی میهمان بود


سلام به همه ی دوستان عزیزم!